دردنوشته های یک روانشناس شهریوری

ساخت وبلاگ
امروز بدستور شوهر صب اول صب هندونه رو زدم زیر بغلو رفتم خونه مادرشوهر نشستم میز صبحونه چیدم کتری برای چایی گذاشتم و هندونه حب کردم منتطر شدم تا بیان چون با قطار ازمشهد داشتن میومدن خونه.. وقتی هم اومدن براشون اسفند دود کردم بوسشون کردم البته همه اینکارا ب اجبار شوهر بود التماس کرد گفت صبح قبل اینکه مامانم اینابیان برو اینکارارو بکن اصلنم دلم نمیخاست برم باخودم میگفتم حالااینامیخوان استراحت کنن من مزاحمم اونجا اما زور شدهر چربید.. بد هم نشد برام فقط یکمقذار خود شیرینی بود بنظرم من دوسنداشتم اما چاره ای نداشتم تازه شب قبلشم تا دونیم نصف شب داشتیم خونه باباشو میسابیدیم اخرشم ب تمیزکاری من گیر داد و سرو صدا کردچون خیلی ریز بینه چیزایی ک اون میبینه گاهیوقتا من اصلا ندیدم بعضی کاراش اصلا تو کت من نمیره. همش میگفت مگه مادرم اینها چند بار میرن مسافرت شاید سالی یا دوسه سال یباره هرروز ک نمیخاد خونشون تمیز کنی اما من ته دلم حال نمیکردم بااینکار حالا خوبو بدشو نمیدونم.البته مادرشوهرو پدرشوهرم خیلی به گردن ماحق دارن چون خیلی حمایتمون میکنن.منم تاحالا بی احترامی نکردم بهشون. امروز نماز ظهروشبمو خوندم بنظرم خیلی بهم ارامش داد خوی وحشی منو میگیره نماز و بیشتر میتونم خودمو کنترل کنم در برابر شوهرم و دهن ب دهنش نذارم و بحث نکنم رژیم هم صبحونه نخوردم و وقت نشد ناهار برنج کمتراز رژیم خوردم چون روم نشد بمادرشوهرم بگم بریزه میان وعده دهتا بادوم خوردم و ته هندونه تراشیده بودم خوردم و چون صبحونه نخورده بودم ناهارم نخورده بودم برای شام بیش از حد گشنم شد و چند تالقمه اضافه تراز رژیم خوردم حالا مونده یه میان وعده اخرشبم و والسلام این وسطا ارایشگاهم رفتم و برای اولین‌بار صورت ینفرو وکس کردم باکلی سوتی دردنوشته های یک روانشناس شهریوری ...
ما را در سایت دردنوشته های یک روانشناس شهریوری دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shahrivari1393a بازدید : 57 تاريخ : جمعه 8 ارديبهشت 1402 ساعت: 13:22

چرالال شدم؟دارم سعی میکنم بنویس'>بنویس'>بنویسم دردنوشته های یک روانشناس شهریوری ...
ما را در سایت دردنوشته های یک روانشناس شهریوری دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shahrivari1393a بازدید : 53 تاريخ : چهارشنبه 6 ارديبهشت 1402 ساعت: 11:25

امشب دیگه جدی جدی شوهرم بکساعت داشت درباره چاقی من حرف میزد و میگفت توروخدا لاغر شو راستم میگفتولی مغزمنو خوردا خسته شدمازفردا رژیم رو رعایت میکنم باید رعایت کنمکاش شنگول بودم و میتونستم برقصم.رقص زود منو لاغر میکنه. حیف ک اینروزا افسرده ترینمولی فردا یه تیرس تو تاریکی میندازم فلش اهنگ شاد میذارم شاید رقصم اومدباید باشگاه ثبت نام کنماصلا چیشد ک انقد چاقشدم دردنوشته های یک روانشناس شهریوری ...
ما را در سایت دردنوشته های یک روانشناس شهریوری دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shahrivari1393a بازدید : 49 تاريخ : چهارشنبه 6 ارديبهشت 1402 ساعت: 11:25